زن پولدار درباره دلیل درخواست طلاق گفت: در خانهمان همیشه کارگرها کار کردهاند و عادت به خرید زیاد داشتم. ولی حالا باید خودم بپزم و بشورم و کارهای خانه را انجام دهم. نه میتوانم به خودم برسم و نه اینکه خرید کنم.
زن جوان که تصور میکرد با عشق و علاقهای که به شوهر فقیرش دارد، میتواند در کنار او زندگی کند، بعد از یک سال متوجه شد اشتباه میکرده و تحمل زندگی بدون ثروت را ندارد. او بعد از اینکه با خودش کلنجار رفت، راهی دادگاه خانواده شد تا درخواست طلاق بدهد.
این زن وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده تهران قرار گرفت، درباره ماجرای زندگیاش گفت: آقای قاضی تصور میکردم که میتوانم تحمل کنم، اما واقعا زندگی در کنار شوهرم، برایم غیرقابل تحمل شده است. هرچه فکر میکنم میبینم من برای اینطور زندگی ساخته نشدم و طاقت فقر و بیپولی را ندارم. بدهکاری برایم یک کابوس است. از فکر قسط و قرض عذاب میکشم. خلاصه زندگی برایم مثل یک جهنم شده است. چند سال پیش بود که با میثم آشنا شدم. میثم وضع مالی خیلی بدی داشت. یک خانه کوچک اجاره کرده بود و کار میکرد تا خرج خود و خانوادهاش را بهدست بیاورد، اما برعکس میثم، وضع مالی من و خانوادهام خیلی خوب بود. پدرم یک تاجر معروف است و ثروت زیادی دارد. با این حال عاشق میثم شدم و چشمم هیچچیز دیگری را نمیدید و هیچچیز مانع قطع ارتباط من با او نمیشد.
با اینکه از لحاظ طبقاتی فاصله زیادی با هم داشتیم و زندگیهایمان زمین تا آسمان با هم فرق داشت، اما فقط چشمانم میثم را میدید تا اینکه درنهایت تصمیم به ازدواج گرفتیم. خانواده من مخالف بودند و ما پس از ماهها انتظار و جنگ و دعوا بالاخره با کلی شرط که پدرم گذاشته بود به عقد هم درآمدیم. الان یکسالی میشود که من و میثم با هم زندگی میکنیم، ولی تازه متوجه اشتباهم شدهام. اوایل تصور میکردم حتی در چادر هم میتوانم در کنار میثم زندگی کنم، ولی حالا فهمیدهام همه چیز در زندگی فقط عشق و علاقه نیست. من از بچگی در ناز و نعمت زندگی کردم و بهترین لباسها و بهترین تفریحها را داشتم، اما بعد از ازدواجم باید مرتب با استرس زندگی کنم و به فکر این باشم که صاحبخانه اجاره را بیشتر نکند. فلان طلبکار سراغمان نیاید و پولش را نخواهد. باید همیشه کمترین و ارزانترین اجناس را بخرم و از خیلی چیزها که همیشه به آنها علاقه داشتم بگذرم. من چندین سال با ثروت زیاد زندگی کردم و در خانهمان همیشه کارگرها کار کردهاند، هرچه میخواستم فراهم بود و عادت به خرید زیاد داشتم. ولی حالا باید خودم بپزم و بشورم و کارهای خانه را انجام دهم. نه میتوانم به خودم برسم و نه اینکه خرید کنم. از طرفی پدرم هم مخالف ازدواج ما بود و کمک مالی به ما نمیکند. تصور میکنم اگر این زندگی را ادامه دهیم، کمکم حتی عشق و علاقهمان هم ازبین خواهد رفت. برای همین بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و میخواهم از شوهرم جدا شوم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی مهری از همان روزهای اول آشنایی میدانست که وضع مالی خوبی ندارم، با اینحال قبول کرد که با هم ازدواج کنیم، اما بعد از ازدواج، توقع داشت که همان امکانات را برایش فراهم کنم، درصورتی که من با سختی زندگی میکنم و خرج خانوادهام را میدهم. او هرروز غر میزند و از ازدواج با من پشیمان شده است. برای همین من هم دیگر نمیخواهم در کنار این زن زندگی کنم.
پس از پایان صحبتهای این زن و شوهر، قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.